امروز بچه ها بعد از کلاس من که یک تک زنگ بود امتحان داشتند و باید فوری کلاسشون رو عوض می کردند واسه همین من هم گیر ندادم که این کاورهای کامپیوترهاشون رو بگذارند
وقتی همه رفتند و من مشغول گذاشتن کاورها بودم یکدفعه یه حس قشنگ نمی دونم مادرانه بود یا معلمانه فقط می دونم اینش قشنگ بود که داشتم با عشق وظیفه شاگردهام یا شاید هم بچه هام رو انجام میدادم
همیشه از اینکه مامانم کارهامون رو انجام میده و خودش رو به زحمت میندازه تعجب میکردم می گفتم وای اگه من مامان بشم عمرا از اینکارها بکنم خب هرکی کار خودش رو بکنه
اما امروز فهمیدم چه بخوای چه نخوای نه تنها انجامش میدی با عشق هم انجامش میدی
شنبه 90/8/7
نظر
نظر
