سفارش تبلیغ
صبا ویژن

امروز سرکلاس بچه ها تا شلوغ کردند کلی دعواشون کردم از رو که نمیرن تازه بعد کلاس یکی گفت خانم شما چرا امروز این طوری بودید؟

خسته و کوفته دارم میام خونه، فامیلم زنگ میزنه که دخترم میخواد بیاد پیشت علوم بخونه!!
گفتم: الان!
گفت: حتماً میخوای بخوابی؟ ( به حالت تمسخر)
گفتم: خسته ام
گفت: خب میاد پیشت همون جا استراحت میکنه بعد بپرس
قبول کردم بعد که دخترش اومد فهمیدم میخواست بره استخر واسه همین دخترش رو زود فرستاد
خسته شدم از راحت طلبی های بعضی ها آخه خودم خیلی مراعات میکنم که مزاحم کسی نباشم. کار شخصی ام رو نخوام کسی انجام بده اما وقتی بقیه مراعات نمی کنند عصبی میشم
همون اول خودش رو خلاص کرد که بلد نیست با بچه اش کار کنه فکر میکنین کلاس چندم هست بچه اش؟ پنجم
حالا این که علوم بود واسه درس "بخوانیم و بنویسیم" هم بچه اش رو میفرسته که من باهاش کار کنم!!
واسه همین با این بچه هم کلی بداخلاقی کردم.
یعنی وقتی فهمیدم رفته استخر بیشتر اعصابم خورد شد از سادگیم

امروز توی مدرسه دو تا معلم داشتند در مورد سرگروه ها حرف میزدند که " بی تجربه هستند، باید سرگروه باتجربه باشه، و بلد باشه، نه کسی که سال اولش هست بیاد سرگروه بشه و ... " و من فقط نگاه کردم و چیزی نگفتم تا اینکه یکی یادش اومد که من هم سرگروه هستم بعد اومد توجیه کنه که منظور شما نیستید ناراحت نشید شما هم مطمئنا همین نظر رو دارید و... اون یکی که تازه فهمیده بود گفت میگم چرا نگاه میکنید چیزی نمیگید خندیدم اما ناراحت شدم نه از دست اینها از دست کسی که من رو سرگروه کرد عمرا سال بعد سرگروه بشم

هنوز هم اعصابم خورد هست شاید از شیطونی بچه ها
شاید از راحتی طلبی فامیلم
شاید از سرگروه بودنم
شاید از ماجرای دیروز
شاید




موبایل

فال حافظ

دانلود

خرید اینترنتی